کسی که بدخویی، خشم، قهر و غضب کند. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) (از برهان) ، بدخوی، خون ریز، غصه خور، کسی که دل از قهر و غضب خالی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
کسی که بدخویی، خشم، قهر و غضب کند. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) (از برهان) ، بدخوی، خون ریز، غصه خور، کسی که دل از قهر و غضب خالی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
خون ریزی. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از خون ریختن باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، بدخویی. تندخویی. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از غصه کردن و بدخویی نمودن و دل خالی کردن از قهر و غضب هم هست. (برهان). رجوع به مادۀ قبل شود، کنایه از ریختن خوی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
خون ریزی. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از خون ریختن باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، بدخویی. تندخویی. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از غصه کردن و بدخویی نمودن و دل خالی کردن از قهر و غضب هم هست. (برهان). رجوع به مادۀ قبل شود، کنایه از ریختن خوی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)